خانه بازی ♥

خورشید خانم

آفتاب زندگی عمه ها

وقتی میای خونمون کلی شادی و خوشحالی و سر و صداهای شیرین برامو میاری

این دفعه چند روز پیشمون بودی و هر روزمون رو شادتر کردی و البته چون خیلی شیطونکی و هوا سرد بود و آلوده نشد ببریمت پارک و تصمیم گرفتم ببرمت خانه بازی

از سرکار اومدم دنبالت که دیدم لباسهاتو پوشیدی و حاضری و منم سریع ماشین رو براشتم رفتیم

انقدر باهوشی که تا نشستی تو ماشین گفتی این ماشین عروسه عمه (قبل من این ماشین عمه ناناس بود که ماشین عروس هم شده بود و تو تو اون همه شلوغی و شب شادی هنوز هم یادته )

و تمام مسیر حواست بود که ماشین ها نزدیکمون نشن، هی میگفتی عمه نزدیک دیوار شدی، عمه آروم برو، عمه ماشین اومد ... یعنی انقدر دختر باهوش و حواس جمعی هستی که میخواستم بخورمت

وقتی رسیدیم رفتی تو خانه بازی و شروع کردی به بازی کردن ، از این وسیله به اون وسیله بدو بدو میکردی و باری خودت دوست پیدا کردی حتی برای سرسره هم به بچه ها کمک میکردی و همش بهت خوش میگذشت

وسط بازی اومدی و بوسم کردی که این ماچ خوشگلت تا آخر دنیا حالمو خوب کرده و همه ما دو تا رو نشون میدذادن که ببین چه بچه خوبی هستش و اصلاً اذیت و گریه نمی کنه

بعد بازی رفتیم پیتزا بخوریم ... رفتیم تو رستوران و منو رو گرفتی گفتی ببینم چی داره و انقدر با دقت و وسواس عکس ها شو نگاه میکردی

تا زمانی که غذا حاضر بشه با آهنگ هی قر دادی و رقصیدی و همه جا خلاصه دلبری کردی عزیزدلم

غذامونو خوردیم و رفتیم خونه و دیدیم همه منتظر ما بودن که شام بخورن و نمیدونستن ما دوتایی چه کیفی کردیم.

اومدیم خونه به همه عکسهاتو نشون دادی و کلی خوشت اومده بود و حالا قرار گذاشتیم هر دفعه که اومدی بریم بازی و پیتزا خوری